خلاصه :
پس از نفرین خانواده ی “رومانوف” توسط “راسپوتین“، آناستازیای جوان را از مادربزرگش “ملکه ماریا” جدا می کنند. آناستازیا در یک یتیم خانه بزرگ می شود و در جوانی با کسانی آشنا می شود که به امید گرفتن جایزه ای از ملکه ی ثروتمند پیر به دنبال دختری هستند که شبیه آناستازیا باشد تا او را به پاریس ببرند…