خلاصه :
دختر ریزه میزه ای که اندازه ی بند انگشت شست هم نیست در دنیا احساس تنهایی میکند و میداند که او تنها کسی است که انقدر کوچک است . وقتی که شاهزاده پریها به پنجره اتاقش وارد میشود آرزوی او برای یک همراه درست خواهد بود . با این حال , هنگامی که یک وزغ او را میدزدد , زندگی ساده و ساده از آنجا رو به رو میشود . در حالی که سعی میکند راهی به خانه پیدا کند , شروع به بزرگ شدن میکند و درباره امید با کمک دوستانی که همیشه