خلاصه :
دو نوزاد پسر در سرزمینی دور توسط زن پرستاری نگهداری میشدند. آزور، با چشمانی آبی و موهایی طلایی از مادری اشراف زاده و آسمار با چشمانی مشکی و پوستی تیره از همان زن پرستار. آزور و آزمار در کودکی همانند دو برادر به هم عشق میورزیدند اما با گذشت سالها این رابطه صورت دیگری به خود گرفت و…